نه دیده بودمت و نه در هوای بودنت عطرت را چشیده!
من تو را هر بار درون قابی بر روی دیوار خانه مادربزرگ نظاره می کردم و تو هر بار لبخندی به لب داشتی که من دوستش داشتم.
نه دیده بودمت و نه در هوای بودنت عطرت را چشیده!
من تو را هر بار درون قابی بر روی دیوار خانه مادربزرگ نظاره می کردم و تو هر بار لبخندی به لب داشتی که من دوستش داشتم.
گوشه ی دلت که گیر کند به سیم خاردارهای این دنیا...
یا زخمی می شوی...
یا می سوزی و آتش می گیری...
سخت است زندگی با جگرپاره شده...
سختِ سختِ سخت است...